کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دل نوشته های من

خدایا ذیعنی چه اگه هیچ حسی وجود نداره ژس چرا همچین حرفی زد اصلا از اولش میگم من داشتم با کامژیوتر کار می کردم که اون و داداشم اومدن خونه ما به خاطر یه مسئله ای اومد جلوی در اتاق داداشم که کامپیوتر اون جاست داداشم هم تو اتاق بود داداش دنبال یه چیزی می گشت  واون هم منتظرش بود خب اینش مهم نیست مهم این جاست که وقتی اون  دید من پای کامپیوترم گفت چرا  هی میری توی اینترنت مگه نمی دونی من بدم مییاد شاید برای بقیه این موضوع زیاد مهمی نبالشه اما من الان داره کیلو کیلو قند ته دلم اب می شه چیز عجیب تر اینه که من که اگه کسی در کارهام دخالت کنه و مخصوصا بگه پای کامپیوتر نشین یا توی اینترنت نرو جوابی بهش می دم که دو تا پا داغره دو تا دیگه هم قرض کنه و فرار را بر قرار ترجیح میده ولی بازم می دونم من اون رو دوستش دارم ولی عاشقش نیستم    
نوشته شده در سه شنبه 89/4/15| ساعت 4:9 عصر| توسط بی خیال| نظرات ( ) |


قالب وبلاگ :: :: کدهای جاوا